با توجه به پیشینه موفق شما در امر تدریس در دانشگاه، تعریف شما از جایگاه گرافیک شهری و تاثیرات بصری، روانی آن برای شهروندان چیست؟
گرافیک شهری شاخهای از گرافیک محیطی است و معنای کلی آن ساماندهی فرم بصری در شهر است که شکل، رنگ و تایپ شهری را شامل میشود. این تعریف بیش از هر چیز در انواع تابلوهای راهنمای شهری و تابلوهای تجاری مشاهده میشود.
در شهر بدون گرافیک هم زندگی جریان دارد، اما گرافیک شهری یک نیاز است برای بهتر زیستن شهروندان.
گرافیک شهری درمان گیجی و سردرگمی است. جبران نیاز بشر بههارمونی است. نجات شهروند است از انبوه قراضگی و در بهترین شکل، تقدیم خلاقیت است با احترام و با این تعاریف، مشهد گرافیک شهری بسیار ضعیفی دارد.
اما آنچه که به عنوان فستیوال استقبال از بهار در حال برگزاری است، شامل مجموعهای از انواع هنرهاست که در یک کلام «هنر شهری» نامیده میشود.
فستیوال استقبال از بهار در این سالها چه خط مشی زیبا شناسانهای را در خود دنبال کرده است؟
فستیوال بهار پیش از هر گونه خط و ربطی یک هدف بزرگ را دنبال میکند که همان بردن «هنر» به میان مردم است. بهار و عید نوروز بهترین فرصت بود تا این شهر خاکستری با دنیای زیبا و جادویی هنر آشتی کند. هر چند که مشهد یک شاهکار هنری در دل خود دارد اما جذابیت امام رضا(ع) کمتر مردم را متوجه آن کرده است. هنر نیاز زیرپوستی هر شهر است که جای آن اینجا در شهر ما خالی بود. به گمانم در مسیری پرفرازونشیب توانستیم با مردم دست بدهیم.
اما اینکه «خب حالا چی؟» ..... راهی است که غایت آن «انسانیت» است که اگر جز این باشد، فقط چند روزی با مردم لطیفه گفتیم و خندیدیم.
با توجه به اینکه در ایران هیچ پیشینه مستدلی در حوزه این شکل از گرافیک شهری نداریم، روند استقبال هنرمندان از این فستیوال را در این شش سال چگونه ارزیابی میکنید؟
این شش سال برای همه ما یک دوره دانشگاهی خودآموز هنر شهری بود؛ دانشگاهی که فقط دانشجو داشت، آن هم از نوع مستعد و مشتاق.
ایران، هنرمندان بزرگ و باتجربهای دارد که شاید میتوانستند سرعت بیشتری به پیشرفت فستیوال بدهند، اما سیاست مدیریت هنری به شیوهای بود که «مشهدیها» شهر خود را بسازند، حتی به قیمت خطا. من بسیار این منش را تحسین میکنم و آنچه که این فستیوال را دوستداشتنی کرده، همین است که جای هیچکس در آن خالی نیست.
در سالهای اخیر به این نتیجه رسیدیم که میتوان از استادان بزرگ ایران درس آموخت بدون آنکه خللی در حرکت بومیفستیوال رخ دهد، از این روی برنامههای پژوهشی «چهارگاه» و «هفت شهر» برگزار شدکه نتیجه آن ارتقای سطح سواد آثار فستیوال در سالهای اخیر بوده است.
فستیوال استقبال از بهار در یک بازه کوتاه زمانی، شهر را کاملا دگرگون میکند. این پوستاندازی و شادابی ناگهانی شهر بیشباهت نیست به کارناوالهای بزرگ شادی که در کشورهایی مثل برزیل، ژاپن، استرالیا و... برپا میشود. نظر شما درباره این پوستاندازی ناگهانی و تغییر چهره شهر چیست؟ آیا شهر باید چهره صلبی و ثابتی داشته باشد یا این تغییر کوتاهمدت و آنی برای آن لازم است؟
در رویدادهای هنری یک شهر، هم نیاز به رویکرد دائمیو درازمدت است و هم رویکرد موقتی و شوکبرانگیز که این دو مکمل یکدیگرند و هر یک به گونهای بر شرایط اجتماعی تاثیر میگذارند. اتفاقات هنری مشهد نیز در این سالها با رویکرد موقت آغاز شد و هر چه از آن میگذرد، بخش دائمیو ماندگارش پررنگتر میشود.
اما دلیل آنکه در این سالها بیشتر شاهد آثار کوتاهمدت بودیم مقوله «شتاب» است؛ به این معنا که فرصت جبران بیرنگی گذشته کوتاه بود و از سویی اعتمادی بر ادامه آن در آینده وجود نداشت، از این روی ماندگاری را بیشتر در ذهن آدمها جستجو کردیم تا در چشمانشان.
اما در مورد مقایسه با اتفاقات دنیا حداقل بنده هیچ علاقهای ندارم که دبیر یک کارناوال شادی باشم. شاید فستیوال بهار نزد مسئولان و در اذهان عمومی یک اتفاق شادیآفرین باشد، اما شخصا دوست دارم تاکید کنم که این یک «فستیوال هنر شهری» است. هنر در اصل خود انسانساز است و طبیعتا شادی را نیز در پی خواهد داشت.
با توجه به قضاوت داوران بر روی ماکتهای کوچک، به نظر میرسد آثار ارائه شده نهایی در شهر، با آنچه در ماکت دیده شده، فاصله دارد. برای کم کردن این فاصله چه پیشنهادی دارید؟
فستیوال بهار مشهد در ذات خود به گونهای است که نمیتوان این فاصله را کمتر کرد؛ چراکه طیف گستردهای از هنرمندان و صنعتگران را شامل میشود، از این روی رسیدن به راهکار بهتر بسیار سخت و پیشبینیناپذیر است. از سوی دیگر بیتجربگی دانشجویان در کارهای اجرایی نیز به این فاصله دامن زده است و چون افکار باطراوت آنها را دوست داریم، این امر اجتنابناپذیر میشود.
لازم میدانم در اینجا به سالهای آغازین فستیوال برگردم که داوری روی تصاویر کامپیوتری، اتودهای دستی یا حتی بیان ذهنی صورت میگرفت و در سالهای اخیر اجبار به ساخت ماکت، در نوع خود پیشرفتی برای این فستیوال محسوب میشود.
در شهر تنوعی از آثار واقعگرایانه و انتزاعی را بهطور همزمان شاهدیم. با توجه به رویکرد و استقبال عمومی مردم از آثار واقعگرایانه، شما سهم هر یک از این آثار را در شهر چگونه ارزیابی میکنید؟
شهر نیاز به «اثر خوب» دارد؛ چه واقعگرایانه، چه انتزاعی و چه هر چیز دیگر. روشن است که فستیوالهای پاپ با هنر ملموس و واقعی بیشتر همراهند، ما نیز به این امر آگاهیم که واقعگرایی خاطرهانگیزانه برای فستیوال شهرمان در اولویت است، اما این بدان معنا نیست که همه آثار باید چنین باشند و همچنین لزوما استقبال عمومی نمیتواند ملاک انتخابمان باشد.
آثار انتزاعی راه را برای آموزش مبانیوار هنر به مردم، هموارتر میکند و عدهای را به مکاشفه وامیدارد و هر چند که موردپسند عموم نباشد، دیدنش لازم است .
آیا با عمومیبودن این فراخوان و مشارکت تمام مردم در ارائه طرح و ساخت آثار موافقید، یا سفارش اثر به هنرمند متخصص را پیشنهاد میکنید؟ ویژگیها و خصیصههای هر یک از این دو شکل اجرا چیست؟
اساسا موافقم که کار را باید به کاردان سپرد. فراخوان فستیوال، بهویژه امسال و پارسال کاملا عمومی بود و تبلیغات گستردهای نیز در سطح شهر صورت گرفت و مردم نیز کموبیش مشارکت کردند، اما تصمیمگیرنده نهایی داوری بوده است، به این سبب در نهایت باز هم کار رسید به هنرمند متخصص یا همان کاردان. (البته این به آن معنا نیست که آثاری که رای نیاوردهاند غیرتخصصی بودهاند.)
پیش از این نیز عرض کردم که میتوانستیم از همان ابتدا سراغ هنرمندان بزرگ کشور برویم که همان نوع دوم سؤال شماست، شاید اینچنین اکنون فستیوال حرفهایتری میداشتیم، اما این امر از «محبت» آن میکاست و فستیوال به مرور برای شهروندان غریبه میشد.
نمادهایی که بسیار بزرگ میشوند، در این سالها به تم واحد آثار بدل شدهاند. به نظر میرسد این طرح، پیش از اینکه به ایده طراح مربوط شود، به نوستالوژی – و پیشینه روانی، فرهنگی - آن نماد در زندگی مردم مربوط است. جایگاه تکنیک بزرگنمایی و ریشههای آن در تاریخ هنر شهری چیست؟
آدمیزاد در خیال جادویی خویش بارها و بارها خود را فسقلی یا غول تصور میکند، به گذشته و آینده سفر کرده، پرواز میکند و در فضا و دریا غوطهور میشود. از این روی همیشه بازی با زمان، مکان، اندازه و موقعیت در تاریخ هنر بسیار وجود داشته و برای انسانها نیز جذاب بوده است.
هنگامیکه صحبت از بزرگنمایی به میان میآید، بیش از هر چیز آثار «کلاوس الدنبرگ» مطرح میشود. این شیوه در هنرهای شهری کشورهای دنیا بسیار مرسوم است؛ چراکه هم با ابعاد شهری سازگار است و هم با رویکرد مردمی. تماشای هنرپیشه محبوب یا ابزار کوچک روزمره در آن ابعاد یا بالعکس بناهای عظیمالجثه دنیا در ابعاد کوچک را همه دوست دارند، اما آنچه که این شیوه را به یک هنر شهری بدل میکند، تیزبینی در انتخاب نوع شیء یا نوع قرارگیری آن در محیط است.
در یک کلام این شیوه نیاز به اندیشه دارد تا کارستان شود.
سال89 تصمیم گرفتیم فراخوان را به گونهای تدوین کنیم تا برخی از اتفاقات روز دنیا به هنرمندان معرفی شود که یکی از این موارد، کوچکنمایی و بزرگنمایی بود. همچنین خاطرهانگیزی را بهعنوان شیوهای دیگر معرفی کردیم و نتیجه اینکه در همان سال «دوچرخه پدری» ساخته شد و تاثیر زیادی بر روند پیشرفت فستیوال گذاشت. اعتراف میکنم از آن پس در این شیوه کمیافراط شد که خب اجتنابناپذیر بود